خلوت نشین

شیشه قلبم آنقدر نازک شده که با کوچکترین تلنگری می شکند...

خلوت نشین

شیشه قلبم آنقدر نازک شده که با کوچکترین تلنگری می شکند...

من و روز عرفه

در زلال آفتاب نگاه خداوند، قنوت عشق را عاشقانه به زمزمه می نشینیم، در روز عرفه که سجاده ای به وسعت هستی گسترده است
کاش در ابری‎ترین لحظه‎ها فریاد بزنم و از باران عرفه سیراب شویم.

سلام بر عرفه که جانمان را به رایحه و خنکای نسیم نوازش می دهد.

خدایا از اعماق وجودم تو را صدا می‌زنم و از تو یاری می‌خواهم ای رحمت کننده و ای گشایش‌گر
خدایا! کمکم کن تو را به خاطر خودت دوست داشته باشم، نه به خاطر خودم و نه به خاطر ترس از عذاب آخرت.
الهى بحق خودت حضورم ده و از جمال آفتاب آفرینت نورم ده.
الهى راز دل را نهفتن دشوار است و گفتن دشوارتر. الهى چگونه خاموش باشم که دل در جوش و خروش است و چگونه سخن گویم که خرد مدهوش و بیهوش است.
الهى آن خواهم که هیچ نخواهم.

الهى از نماز و روزه ام توبه کردم بحق اهل نماز و روزه ات توبه این نا اهل را بپذیر.
الهى اگر چه درویشم ولى داراتر از من کیست که تو دارایى منى.
الهى روزم را چو شبم روحانى گردان و شبم را چون روز نورانى.
الهى اثر و صنع توام چگونه بخود نبالم.
الهى کلمات و کلامت که اینقدر شیرین و دلنشین اند خودت چونى.
الهى اگر گلم و یا خارم از آن بوستان یارم.
الهى هر چه پیش آمد خوش آمد که مهمان سفره توایم.
الهى از من آهى و از تو نگاهى.
خداوندا! یک لحظه مرا به خودم واگذار مکن و چیزهای خوبی که به من بخشیده‌ای، از من باز مگیر.

                                  ***********



بدون مقدمه بگم اگه روز عرفه رو از دست بدید به خدا قسم ضرر بزرگی کردید!!!



اونایی که دنبال عشق میگردین...

بیاین تا به خاطر خودمون یه بعد از ظهر هم که شده از کار و پول و خواب و اینترنت وخلاصه همه چیز دل بکنیم.البته اگه خودمونو دوست داریم!!!
بیاین تا با هم دلامونو رو دست بگیریم وببریم در خونه خریدارش...
بیاین تا با خدا آشتی کنیم!!!
آره درسته ....آشتی کنیم
نکنه خدا دیگه تحویل نمی گیره...
نکنه ما رو ول کرده به حال خودمون...

.......

آخه عرفه روز شناخته ....
روزی که باید یه نیگا به گذشتمون کنیم واز این همه نمک خوردن ونمکدون شکستن خجالت بکشیم
آخه روز با خدا صاف بودن...
روز گداییه...
عرفه خدا خیلی قشنگ ما رو می خره حتی اگه هیچ خریداری نداشته باشیم.
))
میگن اگه شب قدر رو از دست دادین امید به عرفه داشته باشین((
خوش به حال اونایی که این روز کربلاهستن...
خوس به حال اونایی که این روز تو صحرای عرفاتن...
آه...............................
ولی بیاین تا با هم ما هم دلامونو پرواز بدیم و بفرستیم پیش خدا....
...
...
...
...
حالا دوستای عزیز و خوبم بیاین تا عصر عرفه یه جایی رو پیدا کنیم وبریم با خدامون بعد از مدتها خلوت کنیم..
شاید این دفعه حاجتامونو بدن !!!
همونایی که دلمونو آتیش زدن !!!
همونایی که خواب و خوراکو ازمون بریدن !!!
همونایی که باعث ناشکریمون شدن !!!
آخه خدا خیلی وقته منتظرمون نشسته !!!!!
خیلی وقته چشم به راهه ...!!!
...
که چرا فلا نی دیگه پیشم نمیاد !!!
دلم واسش تنگ شده........
چرا هر چی صداش میزنم جواب نمیده........
ازش دلگیرم........
....
....
....

بیاین تا خوبا رو واسطه آشتی قرار بدیم ....
آخه این دفعه میخایم دلامونو پیش بهترین خریدارش بذاریم وعشق بگیریم...
.........
.........
راستی میدونین بهترین هدیه ای رو که میشه واسه آشتی ببریم که دلبر نداره چیه...!!!؟؟؟؟
اون اظهار عجز و بیچارگیه
اظهار بدبختیه
اظهار پشیمونیه
.......
.......
.......
خدایی این داداشه کوچیکتونم دعا کنین..
نه....
اول همه رو دعا کنین بعد اگه جایی هم با قی موند ما رو هم فراموش نکنین....
قرارمون عصر عرفه در خونه خدا
یا علی

خدایا...



خدایا ...


احساس می کنم زود عادت می کنم و گاهی به اشتباه اسم آنرا دوست داشتن می گذارم.

 
خدایا...
 
می ترسم از اینکه به گناه کاری که نفسم آنرا صحیح می خواند و دلم از آن می ترسد و عقلم به آن شک دارد، در آتش بی مهری ات بسوزم.

 
خدایا...

می دانم تمام لحظه هایم با توست. می دانم تنها تویی که مرا فراموش نمی کنی. می دانم که اگر بارها فراموشت کنم، ناراحتت کنم و برنجانمت، باز می گویی برگرد. می دانم؛ همه اینها را می دانم، ولی نمی دانم چه کنم؛

 نفسم مرا به سویی می کشد و عقلم حرفی دیگر می زند و دلم در این میانه مانده.


خدایا...

تو بگو چه کنم. تو نشانم بده راهی که بهترین است.


خدایا...

می دانم تو همیشه با منی ، ولی تنهایم مگذار؛ یا شاید بهتر باشد بگویم: نگذار تنهایت بگذارم. 


خداوندا..

من از تنهایی و برگ ریزان پاییز، من از سردی سرمای زمستان،

من از تنهایی و دنیای بی تو می ترسم.


خداوندا...

من از دوستان بی مقدار، من از همرهان بی احساس،

من از نارفیقی های این دنیا می ترسم.


خداوندا...

من از احساس بیهوده بودن، من از چون حبابِ آب بودن،

من از ماندن چون مرداب می ترسم.


خداوندا...

من ازمرگ محبت، من از اعدام احساس به دست دوستان دور یا نزدیک می ترسم.


خداوندا...

. من از ماندن می ترسم


خداوندا...

من از رفتن می ترسم
 

خداوندا...

من از خود نیز می ترسم


خداوندا...

پناهم ده

جای ِ خالی ِ زندگی


یک دنیا حرف برای تو دارم ، یک دنیا پر از حرفهای نگفته، یک دنیا پر از بغض های نشکفته. با منی ، هر جا و اینک آمده ام تا مثل همیشه سنگ صبور روزهای دلتنگی ام باشی!

دلم به وسعت یک آسمان تیره غمگین است . صدایی نیست ، مأوایی نیست ، حتی سایبان روزهای دلتنگی نیز دیگر جوابگوی دلتنگی هایم نیست.

من آمده ام! اینجا ، کنار دلواپسی های شبانه ات،‌ کنار شعله ور شدن شمع وجودت ،اما نمی دانم چرا دلم آرام نمی گیرد...

دلم گرفته، دلم سخت در سینه گرفته، با تمام وجود تو را می خوانم ؛ از تو چیزی نمی خواهم جز دریای بی ساحل وجودت را، جز دستهای مهربانت را، جز نگاه آرامت را که دیرزمانی است در سیل باد بی وفای زمانه گم کرده ام.

هر شب حضورت را در کلبه خیال خویش می آورم، وجودت را با تمام هستی باقیمانده در نهانخانه قلبم نهان می کنم ، چشم هایم را باز نمی کنم تا شاید بتوانم تصویرت را بر روی پلک های بسته ام حک کنم ، اما باز هم جای تو خالی است... .

شاید اگر جای تو بودم ؛ کمی، فقط کمی برای مرگ تدریجی نیلوفرهای خاطره اشک می ریختم ، شاید اگر جای تو بودم ؛ طاقت دیدن چشم های خیره و خسته ات را نداشتم، شاید اگر جای تو بودم؛ بلور بغضم را با تلنگری آسان می شکستم تا بدانی، تا بدانی که چقدر دوستت دارم... .

روزی صد بار با هم خداحافظی کردیم اما افسوس معنای خداحافظی را زمانی فهمیدم که تو را به خدا سپردم!

این بار به دیدنت آمده ام ، برایت گلاب آورده ام ، دستهایم تنها سنگ سردِ خانه ات را احساس می کنند اما بدان یاس های سپید احساسمان هنوز گرم گرم اند.

زندگی...

پسرک پرسید: زندگی یعنی چی؟ مادرش گفت: یعنی اینکه بشینی درس بخونی، دکتر بشی. گفت: فقط همین؟ مادرش گفت: خوب… غذا بخوری، بزرگ بشی. اصلا ببینم تو به این چیزا چیکار داری؟ برو بشین سر درس ات.

پسرک از خانه بیرون رفت. کنار بازارچه قهوه خانه ای بود. پیرمردی نشته بود و قلیان می کشید. پسرک از پیرمرد پرسید: زندگی یعنی چی؟ پیر مرد گفت: یعنی اینکه بدنیا بیای، بزرگ بشی، پیر بشی و بعدشم… گفت: بعدشم چی؟ پیرمرد گفت: بعدش رو وقتی موقعش شد میفهمی. پسرک رفت و رفت تا به یک مرد جوان رسید و سوال خود را از جوان پرسید. مرد جوان گفت: یعنی اینکه عاشق بشی، دیوونش بشی بعدش یهو… پسرک گفت: بعدش یهو چی؟ جوان گفت: هیچی، زندگی یعنی همین دیگه.
پسرک رفت و به یک زن خیاط رسید و زن جوابش رو داد: زندگی یعنی این چرخ خیاطی من، یعنی کار کردن. آدم با کار زندس. اگه کار نکنی نه شیکمت سیر میمونه نه میتونی لباس بخری بپوشی نه هیچ چیز دیگه. پسر نگاهی به چرخ خیاطی انداخت و رفت.
پسر رفت و رفت و از کوه ها و جنگل ها گذشت و بدنیال معنی زندگی گشت ولی نمی دانست که خود دارد در زندگی قدم می گذارد.
زندگی از نظر اون این بود: زندگی یعنی به دنبال معنی زندگی گشتن!

 

زندگی قصر دل انگیز خیال…زندگی زمزمه گرم جهان

زندگی بوی دلاویز وصال…زندگی آینه پاک زمان

در نگاه گل سرسبز وجود…در دل شادی و شور

در سراپرده ایی از بود و نبود………….

زندگی رسم خوش عاطفه هاست

گردش چرخ حیات…تپش قلب زمین

انعکاس گل نورانی مهر…بر بلندای تن آینه ها

زندگی خنده زیبای امید…بر شب تیره یأس

تابش نور خدا…بر دل مرده خاک

زندگی سنبل عشق…….زنگی شادی و شوق

زندگی یکسره پیوند و صفاست

زندگی زیباست

*چه دیر میفهمیم که زندگی همان روزهایی بود که زود سپری شدنش را آرزو میکردیم*

دوست داشته باش و زندگی کن! زمان برای همیشه از آن تو نیست...

 

افسوس...

وقتی جهان خالی است یک انسان ندارد
تا چند می گردی برادر جان ندارد
امید واهی بسته ایم افسوس افسوس
این ابر حتی قطره ای باران ندارد
این وادی عشق است اما ایمنی کو
موسی ید بیضاءوده فرمان ندارد
پاکی نمی بخشد کسی را غسل تعمید
دیگر دم گرم مسیحا جان ندارد
تنگ شرابم امشب از بس پر شرابم
ساقی خبر ازحد مستیمان ندارد
امشب دلم تنگ است بنیامین من کو
گویا خبر از چاه و از زندان ندارد
عشقش در آخر می کشد ما را خدایا
خون دل عاشق چرا تاوان ندارد ؟

(محمدمهدی ناصری)                    


به سفارش (م)

پرنده فقط یک پرنده بود

پرنده گفت : " چه بویی ، چه آفتابی ، آه

بهار آمده است

و من به جستجوی جفت خویش خواهم رفت . "

 

 

پرنده از ایوان

پرید ، مثل پیامی پرید و رفت

پرنده کوچک بود

پرنده فکر نمیکرد

پرنده روزنامه نمیخواند

پرنده قرض نداشت

پرنده آدمها را نمیشناخت

پرنده روی هوا

و بر فراز چراغ های خطر

در ارتفاع بی خبری میپرید

و لحظه های آبی را

دیوانه وار تجربه میکرد

 

 

پرنده ، آه ، فقط یک پرنده بود

خسته ام از آرزوها

خسته ام از آرزوها، آرزوهای شعاری
شوق پرواز مجازی، بال های استعاری
لحظه های کاغذی را روز و شب تکرار کردن
خاطرات بایگانی، زندگی های اداری
آفتاب زرد وغمگین، پله های رو به پایین
سقف های سرد و سنگین، آسمان های اجاری
عصر جدول های خالی، پارک های این حوالی
پرسه های بی خیالی، نیمکت های خماری
رونوشت روزها را روی هم سنجاق کردم:
شنبه های بی پناهی، جمعه های بی قراری
عاقبت پرونده ام را با غبار آرزوها
خاک خواهد بست روزی، باد خواهد برد باری
روی میز خالی من، صفحه باز حوادث
درستون تسلیت ها، نامی از ما یادگاری .

... ...

آدم های خوب از یاد نمیرن، از دل نمیرن، از ذهن نمیرن، اما زودتر از اونی که فکرش رو کنی از پیشت میرن.

یاریم کن آن کنم که تو راضی باشی...

وقتی به خوبیها و مهربانی های تو می نگرم

بدیها و اشتباهات خود را مشاهده می کنم

و آنوقت که رحمت و بخشش بی منتهایت مرا نشانه میرود

بار شرمندگی گناهانم بیشتر از پیش بر دوشم سنگینی میکند

خدایا هر چه می دهی رحمت است و هر چه نمی دهی مصلحت

اگر مصلحت این است که هیچ چیز نداشته باشم راضیم به رضایت

ولی نظرت را از من مگیر 

یاریم کن آن کنم که تو راضی باشی و آن طور شوم که تو می خواهی

ستاره

یه روز تو زندگیم بودی

 همینجا روبه روم بودی

 اما آرزوم نبودی 

فکر می کردم از آسمون باید بیاد یه روزی اون

تا آرزوم بشه تموم

یه اشتباهی کردم

 دل تو رو شکستم

 نمی بخشم خودمو

حالا پشیمون شدم

می خوام تو باشی پیشم

حق داری که نبخشی

شرمنده تم که ستاره داشتم

  دنبال اون می گشتم

شاکی از این بودم که من ستاره ای ندارم

ستاره بود تو مشتم

تکیه می داد به  پشتم

احساسشو می کشتم

 احساستو می کشتم