خلوت نشین

شیشه قلبم آنقدر نازک شده که با کوچکترین تلنگری می شکند...

خلوت نشین

شیشه قلبم آنقدر نازک شده که با کوچکترین تلنگری می شکند...

من تنها خدا را دوست دارم...

از وقتی سقف خانه مان چکه می کند از باران بدم می آید.. از وقتی مادرم پای دار قالی مرد از قالی بدم می آید از وقتی برادرم به شهر رفت و دیگر نیامد از شهر بدم می آید از وقتی پدرم شبها گریه می کند از شب بدم می آید از وقتی دستان آن مرد سرم را نوازش کرد و بعد به پدرم سیلی زد از دستهای مهربان بدم می آید.. از وقتی خواهرم پاهایش زیر گرمای آفتاب تاول می زند از آفتاب بدم می آید از وقتی سیل آمدو مزرعه را ویران کرد از آب بدم می آید و تنها خدا را دوست دارم!!! چون او باران را فرستاد تا مزرعه مان خشک نشود!!! چون او شب را می آورد که اشک های پدرم را هیچ کس نبیند!!! چون او مادرم را برد پیش خودش که او هم گریه نکند!!! چون او به برادرم کمک کرد که برود تا آنجا خوشبخت تر زندگی کند!!! چون من دعا کردم و می دانم دستهای آن مرد را که به پدرم سیلی زد فلج خواهد کرد!!! چون او آفتاب را فرستاد تا مزرعه جوانه بزند!!! چون او سیل را جاری کرد تا گناه انسان را از زمین بشوید!!! و من تنها خدا را دوست دارم...

نظرات 2 + ارسال نظر
سکوت شنبه 26 دی‌ماه سال 1388 ساعت 05:11 ب.ظ http://hormatelale.blogsky.com

عرض سلام و ادب
خیلی اثر گذاره
موفق باشی
التماس دعا
یا علی

زنده ی دل مرده ندانی که کیست آنکه ندارد به خدا اشتغال

آزاده چهارشنبه 5 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 03:20 ب.ظ http://www.baranetalkh.persianblog.ir

باران بهانه ای بود تااز زیر چتر توگذری کنم ....
سلام...
فوق العاده بود واقعا دیدگاهتون به خدا تحسین برانگیزه ...
فعلا...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد