-
نسیمی از دیار آشتی
دوشنبه 30 فروردینماه سال 1389 23:50
باری اگر روزی کسی از من بپرسد چندی که در روی زمین بودی چه کردی؟ من می گشایم پیش رویش دفترم را گریان و خندان بر می افرازم سرم را آنگاه می گویم که بذری نو فشانده است تا بشکفد تا بردهد بسیار مانده است در زیر این نیلی سپهر بیکرانه چندان که یارا داشتم در هر ترانه نام بلند عشق را تکرار کردم با این صدای خسته شاید خفته ای را...
-
دلتنگی برای یک تکیه گاه ...
یکشنبه 22 فروردینماه سال 1389 00:53
تا حالا فکر کردین که چرا یه مدت توی جاده زندگی با یکی هم مسیر می شین، بعد سر یه دو راهی هر کدوم مسیر تازه ای رو انتخاب میکنید ؟ قطعاً توی این هم مسیری، تنهائی هاتون رو با هم قسمت کردین، شادی هاتون رو هم همینطور. گاهی وقتها هم که تو راه گم شدین، پناه همدیگه بودین ... یک وقتهائی که یکی تون از ادامه راه خسته میشد اون یکی...
-
پیامی از سوی خدا
یکشنبه 1 فروردینماه سال 1389 16:35
می دانم هراز گاهی دلت تنگ می شود. همان دلهای بزرگی که جای من در آن است آنقدر تنگ میشود که حتی یادت می رود من آنجایم. دلتنگی هایت را از خودت بپرس. و نگران هیچ چیز نباش! هنوز من هستم. هنوز خدایت همان خداست! هنوز روحت از جنس من است! اما من نمی خواهم تو همان باشی! تو باید در هر زمان بهترین باشی. نگران شکستن دلت نباش!...
-
...
یکشنبه 1 فروردینماه سال 1389 15:48
شیشه عطر بهار، لب دیوار شکست و همه جا پر شد از بوی خدا. همه جا آیت اوست.
-
گفتی که مرا دوست نداری...
پنجشنبه 13 اسفندماه سال 1388 00:35
Normal 0 false false false EN-US X-NONE FA MicrosoftInternetExplorer4 گفتی که مرا دوست نداری، گله ای نیست بین من و عشق تو ولی فاصله ای نیست گفتم که کمی صبر کن و گوش به من ده گفتی که نه، باید بروم، حوصله ای نیست پرواز عجب عادت خوبیست ولی حیف رفتی تو و دیگر اثر از چلچله ای نیست گفتی که کمی فکر خودم باشم و آن وقت جز عشق...
-
مصاحبه با خدا
شنبه 8 اسفندماه سال 1388 00:43
Normal 0 false false false EN-US X-NONE FA MicrosoftInternetExplorer4 خدا از من پرسید: دوست داری با من مصاحبه کنی؟ پاسخ دادم: اگر شما وقت داشته باشید. خدا لبخندی زد و پاسخ داد: زمان من ابدیت است، چه سؤالاتی در ذهن داری که دوست داری از من بپرسی؟ من سؤال کردم: چه چیزی درآدمها شما را بیشتر متعجب می کند؟ خدا جواب داد: -...
-
دنیای مجازی
شنبه 8 اسفندماه سال 1388 00:28
Normal 0 false false false EN-US X-NONE FA MicrosoftInternetExplorer4 روزی با عجله و اشتهای فراوان به یک رستوران رفتم. مدتها بود می خواستم برای سیاحت از مکانهای دیدنی به سفر بروم. در رستوران محل دنجی را انتخاب کردم، چون می خواستم از این فرصت استفاده کنم تا غذایی بخورم و برای آن سفر برنامه ریزی کنم. فیله ماهی آزاد با...
-
دلم می خواست
جمعه 7 اسفندماه سال 1388 02:35
دلم می خواست سقف معبد هستی فرو می ریخت Normal 0 false false false EN-US X-NONE FA MicrosoftInternetExplorer4 پلیدیها و زشتیها، به زیر خاک می ماندند بهاری جاودان آغوش وا می کرد . جهان در موجی از زیبایی و خوبی شنا می کرد! بهشت عشق می خندید. به روی آسمان آبی آرام، پرستوهای مهر و دوستی پرواز می کردند. به روی بامها، ناقوس...
-
عجب صبری خدا دارد!
جمعه 7 اسفندماه سال 1388 01:49
Normal 0 false false false EN-US X-NONE FA MicrosoftInternetExplorer4 عجب صبری خدا دارد! اگر من جای او بودم. همان یک لحظه اول، که اول ظلم را می دیدم از مخلوق بی وجدان جهان را با همه زیبایی و زشتی، به روی یکدگر، ویرانه می کردم عجب صبری خدا دارد! اگر من جای او بودم که در همسایه صدها گرسنه چند بزمی گرم عیش و نوش می دیدم...
-
بهترین دوست
شنبه 1 اسفندماه سال 1388 00:49
Normal 0 false false false EN-US X-NONE FA MicrosoftInternetExplorer4 پیرمرد به من نگاه کرد و پرسید چند تا دوست داری؟ گفتم چرا بگم ده یا بیست تا... جواب دادم فقط چند تایی پیرمرد آهسته و به سختی برخاست ودرحالیکه سرش راتکان می داد گفت: تو آدم خوشبختی هستی که این همه دوست داری ولی در مورد آنچه که می گویی خوب فکر کن خیلی...
-
مردی که فقط می خواست بگوید سیب
شنبه 1 اسفندماه سال 1388 00:29
Normal 0 false false false EN-US X-NONE FA MicrosoftInternetExplorer4 می خواست برود، ولی چیزی او را پایبند کرده بود. می خواست بماند، ولی چیزی او را به سوی خود می کشید. می خواست بنویسد، قلمی نداشت، می خواست بایستد، چیزی او را وادار به نشستن می کرد.می خواست بگوید، لبان خشکیده اش نمی گذاشتند. می خواست بخندد، تبسم در...
-
همه می پرسند
پنجشنبه 29 بهمنماه سال 1388 23:59
Normal 0 false false false EN-US X-NONE FA MicrosoftInternetExplorer4 همه می پرسند چیست در زمزمه مبهم آب چیست در همهمه دلکش برگ چیست در بازی آن ابر سپید روی این آبی آرام بلند که ترا می برد اینگونه به ژرفای خیال چیست در خلوت خاموش کبوترها چیست در کوشش بی حاصل موج چیست در خنده جام که تو چندین ساعت مات و مبهوت به آن می...
-
آرزویم این است
پنجشنبه 29 بهمنماه سال 1388 03:06
آرزویم این است نرود اشک در چشم تو هرگز، مگر از شوق زیاد نرود لبخند از عمق نگاهت هرگز و به اندازه ی هر روز تو عاشق باشی عاشق آن که تو را می خواهد و به لبخند تو از خویش رها می گردد و تو را دوست بدارد به همان اندازه که دلت می خواهد -------------------------------------------------------- پ ن: تقدیم به م.کوچولوی عزیزم ...
-
گفت فرق رویا با آرزو چیست؟
پنجشنبه 29 بهمنماه سال 1388 02:40
گفت فرق رویا با آرزو چیست ؟ گفتم آرزو یک حقیقت نزدیک است ولی رویا یک آرزوی شیرین دست نیافتنی . گفت من رویا هستم یا آرزو؟ گفتم رویایی که به حقیقت پیوستن آن یک آرزوی شیرین است.
-
مدرسه عشق
سهشنبه 13 بهمنماه سال 1388 01:42
در مجالی که برایم باقیست باز همراه شما مدرسه ای میسازیم که در ان همواره اول صبح به زبانی ساده مهر تدریس کنند و بگویند خدا خالق زیبا یی وسراینده عشق افریننده ماست مهربا نیست که ما را به نکویی دانایی زیبایی وبه خود می خواند جنتی دارد نزدیک زیبا و بزرگ دوزخی دارد -به گمانم- کوچک وبعید در پی سودائی ست که ببخشد ما را و...
-
دهانت را میبویند مبادا گفته باشی دوستت دارم
سهشنبه 13 بهمنماه سال 1388 01:30
دهانت را میبویند مبادا گفته باشی دوستت دارم دلت را میپویند مبادا شعلهای در آن نهان باشد دهانت را میبویند مبادا گفته باشی دوستت دارم دلت را میپویند مبادا شعلهای در آن نهان باشد روزگار غریبیست نازنین، روزگار غریبیست نازنین و عشق را کنار تیرک راهبند تازیانه میزنند عشق را در پستوی خانه نهان باید کرد شوق را در پستوی...
-
تقدیم به مادرم که اندازه دنیا دوستش دارم
پنجشنبه 8 بهمنماه سال 1388 00:07
تقدیم به مادرم که اندازه دنیا دوستش دارم صدای تو صدای مهربان است نگاه گرم تو آرام جان است دلت آبی به رنگ پاک دریاست نشستن در کنارت مثل رویاست شریکی تو همیشه در غم من تو معنای شگفتی ، مادر من مرا از شیره جانت خوراندی مرا با مهر و عشقت پروراندی گذشت و طی شد عمر تو به پایم کسی را جز تو ، ای مادر ، ندارم
-
یکنفر بهتنهایی هیچچیز نمیداند
سهشنبه 6 بهمنماه سال 1388 01:31
یکنفر بهتنهایی هیچچیز نمیداند. چشمان، نابینا هستند. با قلب خود باید نگاه کرد تو مادامالعمر مسؤلیت آنچه را که بدو انس گرفتهای، بهدوش خواهی داشت. انتقال نامهها، انتقال صدای انسان، انتقال تصاویر متحرک - در این قرن، مانند تمام قرنهای پیشین، عظیمترین کار به انجام رسیدهٔ ما هنوز همان هدف یگانهٔ از بین بردن...
-
در دل حرفهایی دارم از جنس نگفتن...
دوشنبه 28 دیماه سال 1388 23:41
Normal 0 false false false EN-US X-NONE FA MicrosoftInternetExplorer4 در دل حرفهایی دارم از جنس نگفتن... باز خودمو گم کردم توی نقطه چین باید و نبایدهام... توی ترس حرفهای اجباریه گفته نشده... باز هم وقت نوشتن یاد فاصله هایی افتادم که غوغا می کنند... همان واژه های تکراری... همان دلتنگیهای همیشگی و همان رنجهای دوری و...
-
کوله بار آدمها
یکشنبه 27 دیماه سال 1388 00:18
روزی که آدما می خواهند از عالم در بیان تو این دنیا پیش خدا گریه می کنن که : " خدا چرا می خوای ما رو از خودت دور کنی ؟ ما نمی خوایم از پیشت بریم " خدا میگه : من یه کوله بار بهتون میدم که با اون می تونید به خواسته هاتون برسید تو این کوله بار اینا هستش : بعد آدم ها می گن با این کوله بار به این بزرگی که به ما...
-
من تنها خدا را دوست دارم...
شنبه 26 دیماه سال 1388 01:56
از وقتی سقف خانه مان چکه می کند از باران بدم می آید.. از وقتی مادرم پای دار قالی مرد از قالی بدم می آید از وقتی برادرم به شهر رفت و دیگر نیامد از شهر بدم می آید از وقتی پدرم شبها گریه می کند از شب بدم می آید از وقتی دستان آن مرد سرم را نوازش کرد و بعد به پدرم سیلی زد از دستهای مهربان بدم می آید.. از وقتی خواهرم پاهایش...
-
من این بازی را ادامه می دهم ........
پنجشنبه 24 دیماه سال 1388 01:55
دیوارهای دنیا بلند است و من گاهی دلم را پرت می کنم ان طرف دیوار.مثل بچه ی بازیگوشی که توپ کوچکش را از سر شیطنت به خانه ی همسایه می اندازد . به امید آنکه شاید در آن خانه باز شود . گاهی دلم را پرت می کنم آن طرف دیوار . آن طرف حیاط خانه ی خداست و آنوقت هی در می زنم .در می زنم . در می زنم و می گویم : (( دلم افتاده توی...
-
هوس کوچ به سرم زده...
چهارشنبه 23 دیماه سال 1388 02:22
هوس کوچ به سرم زده، شاید هم هجرت، نمی دانم. ز این بی دلی ها خسته شدم. دستانم را به دستان هیچ کس می سپارم و درد دل می کنم با درختان. دیوانگی هم عالمی دارد...
-
دوست واقعی
سهشنبه 22 دیماه سال 1388 01:27
یکی از روزهای سال اول دبیرستان بود. من از مدرسه به خانه بر می گشتم که یکی از بچه های کلاس را دیدم. اسمش مارک بود و انگار همهی کتابهایش را با خود به خانه می برد. با خودم گفتم: "کی این همه کتاب رو آخر هفته به خانه می بره. حتماً این پسر خیلی بی حالی است!" من برای آخر هفته ام برنامه ریزی کرده بودم. (مسابقهی...
-
امشب به قصهء دل من گوش می کنی
دوشنبه 21 دیماه سال 1388 00:10
چون سنگها صدای مرا گوش می کنی سنگی و ناشنیده فراموش می کنی رگبار نوبهاری و خواب دریچه را از ضربه های وسوسه مغشوش می کنی دست مرا که ساقهء سبز نوازش است با برگ های مرده همآغوش می کنی گمراه تر از روح شرابی و دیده را در شعله می نشانی و مدهوش می کنی ای ماهی طلائی مرداب خون من خوش باد مستیت، که مرا نوش می کنی تو درهء بنفش...
-
سفر
جمعه 11 دیماه سال 1388 23:59
در انتهای هر سفر در آینه دار و ندار خویش را مرور می کنم، این خاک تیره، این زمین، پاپوش پای خسته ام، این سقف کوتاه آسمان سرپوش چشم بسته ام... اما خدای دل، در آخرین سفر در آینه به جز دو بی کران بی کران، به جز زمین و آسمان، چیزی نمانده است، گمگشته ام، حکایت، ندیده ای مرا
-
دیوانه باران ندیده!!
سهشنبه 24 آذرماه سال 1388 00:24
سهراب گفتی: چشم ها را باید شست... شستم ولی!... سهراب گفتی:جور دیگر باید دید... دیدم ولی!... گفتی زیر باران باید رفت... رفتم ولی!... او نه چشم های خیس و شسته ام را، نه نگاه دیگرم را، هیچ کدام را ندید!!! فقط در زیر باران با طعنه ای خندید و گفت: "دیوانه باران ندیده!!"
-
این روزهاحس می کنم از عشق سرشارم
شنبه 21 آذرماه سال 1388 10:51
Normal 0 false false false EN-US X-NONE FA این روزها حس می کنم از عشق سرشارم حس می کنم حال و هوای دیگری دارم این من که میبینی ،من یک سال پیشم نیست پیداست این از چهره ام از شوق بسیارم حس می کنم چیزی که از چشم تو می آید این روز ها جا می کند در عمق پندارم در خواب هم نام قشنگت بر لبم جاریست یعنی به یاد تو میان خواب بیدارم...
-
روز تولد
چهارشنبه 11 آذرماه سال 1388 23:36
امروز روز تولدم بود،«یازدهم آذر» حرف زیاد داشتم ولی...
-
نامی از هزار نام
سهشنبه 10 آذرماه سال 1388 00:45
ای شما! ای تمام عاشقان هر کجا! از شما سوال میکنم: نام یک نفر در شمار نامهایتان اضافه میکنید؟ یکنفر که تا کنون ردپای خویش را لحن مبهم صدای خویش را شاعر سرودههای خویش را نمیشناخت گرچه بارها و بارها نام این هزارنام را از زبان این و آن شنیده بود یک نفر که تا همین دو روز پیش منکر نیاز گنگ سنگ بود گریهی گیاه را...