خلوت نشین

شیشه قلبم آنقدر نازک شده که با کوچکترین تلنگری می شکند...

خلوت نشین

شیشه قلبم آنقدر نازک شده که با کوچکترین تلنگری می شکند...

امشب به قصهء دل من گوش می کنی

چون سنگها صدای مرا گوش می کنی

سنگی و ناشنیده فراموش می کنی

رگبار نوبهاری و خواب دریچه را

از ضربه های وسوسه مغشوش می کنی

دست مرا که ساقهء سبز نوازش است

با برگ های مرده همآغوش می کنی

گمراه تر از روح شرابی و دیده را

در شعله می نشانی و مدهوش می کنی

ای ماهی طلائی مرداب خون من

خوش باد مستیت، که مرا نوش می کنی

تو درهء بنفش غروبی که روز را

بر سینه می فشاری و خاموش می کنی

در سایه ها ، فروغ تو بنشست و رنگ باخت

او را به سایه از چه سیه پوش می کنی ؟

فروغ فرخزاد


«امشب به قصهء دل من گوش می کنی»

«فردا مرا چو قصه فراموش می کنی»
نظرات 1 + ارسال نظر
ماهی خانوم دوشنبه 21 دی‌ماه سال 1388 ساعت 12:16 ق.ظ http://mahinameh.blogsky.com

شعر خاطره انگیزی بود
شاد باشی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد