خلوت نشین

شیشه قلبم آنقدر نازک شده که با کوچکترین تلنگری می شکند...

خلوت نشین

شیشه قلبم آنقدر نازک شده که با کوچکترین تلنگری می شکند...

باز تنهای تنها گوشه ی کلبه ی تاریکم

باز تنهای تنها گوشه ی کلبه ی تاریکم


زانوی غم بغل کردم و می گریم


و تو نیستی باز در کنارم، دست هایت کجاست؟


آن دست های مهربانت کجاست تا اشک های بی کسی ام


را عاشقانه پاک کند ، کجاست تا وجود تنهایم را امنیت بخشد؟


چشمانت کجاست؟ تا با آن شعله های گرمش سرمای زمستان غم را نابود کند


محتاجم به تو! می دانی؟ دست هایم بی دست تو چه کنند؟ مگر نمی گفتی تو

فاصله بین انگشتان انسان را خدا گذاشته تا با انگشتان یک عاشق پر شود


پس دستهایم تنهاست! می دانی؟ در دنیای تنهاییم چه کنم؟

بی تو!! بی پناه!! چه کنم؟


در این شهر پر از ظالم که عاشق می کشند بی تو چه کنم؟


از تو تنها آوای امنت را سرمایه دارم!آه ای روزگار بی رحم


آوای عشقم را نگیر از من! دلیل زنده بودنم را جدا نکن از من!


به یادم باش تنها سر پناهم! بگذار قاصدک ها برایم پیغام بیاورند

شعری برای خدا

WwW.besuye-farda.com

به همین سادگی رفتی   بی خداحافظی

سهم تو شد دنیای تازه و سهم من شد اشک وتنهایی

چشمهای نازنینت را بستی  بدون اینکه  کنارت باشم

دیر شد دیر آمدم  خیلی دیر اما غریب  اما ناتوان  ،اما بهت زده

از روزی که رفتی هر روز خودم را نمی بخشم  به خاطر آن همه

سال دوری و صبوری   ،به خاطر آن همه نبوسیدن و نبوییدن

کاش بودی تا مقابلت زانو بزنم  تا به اندازه ی آن همه سال

دوری سیر ببینمت ، لمست کنم ، پناهم شوی 

تو را کم دارم .آن دستهای مهربانت را ،آن حرفهای آرامبخشت را

کاش میشد برگردی ،کاش میشد ........................

سادگی مرا ببخش

سادگی مرا ببخش که خویش را تو خوانده ام *** برای برگشتن تو به انتظار مانده ام


سادگی مرا ببخش که دلخوش از تو بوده ام *** تو را به انگشتر شعر مثل نگین نشانده ام

 

سادگی مرا ببخش که خویش را تو خوانده ام *** برای برگشتن تو به انتظار مانده ام

سادگی مرا ببخش که دلخوش از تو بوده ام *** تو را به انگشتر شعر مثل نگین نشانده ام

به من نخند و گریه کن چرا که جزء نیاز تو *** هر چه نیاز بود و هست از در خانه رانده ام

اگر به کوتاهی خواب ،خواب مرا سایه شدی *** به جرم آن داغ عطش بر لب خود نشانده ام

گلوی فریاد مرا سکوت دعوت تو بود ولی *** من این سکوت را به قصه ها رسانده ام

دوباره از صداقتم دامی برای من نساز *** از ابتدا دست تو را در این قمار خوانده ام

گناه از تو بود ومن نیاز مند بخششت *** چرا که من در ابتدا تو را ز خود نرانده ام

گناهکار هر که بود کیفر آن مال من است *** به جرم آن داغ عطش بر لب خود نشانده

یـــکی بود،یـــکی نبود

یـــکی بود،یـــکی نبود

یکی بود ، یکی نبود. آن یکی که
وجود داشت ، چه کسی بود؟ همان خدا
بود و غیر از خدا هیچکس نبود. این
قصه را جدی بگیرید که غیر از خدا
هیچ کس نیست.
 

استادى از شاگردانش
پرسید: چرا ما وقتى عصبانى هستیم
داد می‌زنیم؟ چرا مردم هنگامى که
خشمگین هستند صدایشان را بلند
می‌کنند و سر هم داد می‌کشند؟

شاگردان فکرى
کردند و یکى از آن‌ها گفت: چون در
آن لحظه، آرامش و خونسردیمان را از
دست می‌دهیم.


استاد پرسید:
اینکه آرامشمان را از دست می‌دهیم
درست است امّا چرا با وجودى که طرف
مقابل کنارمان قرار دارد داد
می‌زنیم؟ آیا نمی‌توان با صداى
ملایم صحبت کرد؟ چرا هنگامى که
خشمگین هستیم داد می‌زنیم؟

شاگردان هر کدام
جواب‌هایى دادند امّا پاسخ‌هاى
هیچکدام استاد را راضى
نکرد.


سرانجام استاد چنین توضیح داد:
هنگامى که دو نفر از دست یکدیگر
عصبانى هستند، قلب‌هایشان از
یکدیگر فاصله می‌گیرد. آن‌ها
براى این که فاصله را جبران کنند
مجبورند که داد بزنند. هر چه میزان
عصبانیت و خشم بیشتر باشد، این
فاصله بیشتر است و آن‌ها باید
صدایشان را
بلندتر کنند.


سپس استاد پرسید: هنگامى که دو
نفر عاشق همدیگر باشند چه اتفاقى
می‌افتد؟ آن‌ها سر هم داد
نمی‌زنند بلکه خیلى به آرامى با
هم صحبت می‌کنند. چرا؟ چون
قلب‌هایشان خیلى به هم نزدیک است.
فاصله قلب‌هاشان بسیار کم است .


استاد ادامه داد: هنگامى که
عشقشان به یکدیگر بیشتر شد، چه
اتفاقى می‌افتد؟ آن‌ها حتى حرف
معمولى هم با هم نمی‌زنند و فقط در
گوش هم نجوا می‌کنند و عشقشان باز
هم به یکدیگر بیشتر می‌شود.


سرانجام، حتى از نجوا کردن هم
بی‌نیاز می‌شوند و فقط به یکدیگر
نگاه می‌کنند. این هنگامى
است که دیگر هیچ فاصله‌اى بین
قلب‌هاى آن‌ها باقى نمانده باشد.

امیدوارم روزی رسد که تمامی انسان ها قلب هایشان به یکدیگر نزدیک شود.

تنها


یک نفر آمد صدایم کرد و رفت

با صدایش آشنایم کرد و رفت

نوبت تلخ رفاقت که رسید

ناگهان تنها رهایم کرد و رفت .

یه دل شکسته دارم

یه دل شکسته دارم
کی می خره؟
دوستم میگفت : یه جا سراغ داره که دل شکسته رو خوب می خره.
آدرس اونجا رو به زحمت پیدا کردم
تو یکی از کوچه های تنگ و تاریک
تابلو مغازه خیلی قدیمیه طوری که اصلآ معلوم نیست چی نوشته
فقط کلمه قلب ویه کلمه که نصفش پیداست، ابد.. که اونم به هزار مصیبت
میشه خوندش
صاحب مغازه یه پیرمرده
نشسته رو یه صندلی و داره با یه تکه نخ محکم یه قلب رو وصله میزنه
وای چه قدر قلب اینجاست!!
بزرگ ،کوچیک،متوسط
یه سریشون تو شیشه الکل و یه سری هم خشک کرده و زده به دیوار
- سلام پدر.
:من پدر کسی نیستم.
- ببخشید پس چی صداتون بزنم؟
:هیچی ،اصلآ لازم نیست منو صدا بزنی.
- با این دلها چیکار میکنی؟
- از آدمای فضول خوشم نمیاد.
:یه دل آوردم واسه فروش
: چند بار شکسته؟
- مگه مهمه؟
:بله،هر چی کمتر بهتر
- با اینها چیکار میکنی؟
:مگه نمیبینی؟
- آره خوب ولی واسه چی اینها رو جمع میکنی؟
:بده اون دلتو ببینم چند می ازه
اون رو ورانداز میکنه و زیر لب یه چیزایی زمزمه میکنه:
این دو تا درست میشه، این یکی خیلی بزرگه...
چند دقیقه فکر میکنه
:دل خودته یا پیداش کردی؟
:از کسی خریدی؟
- نه مال خودمه
- چند میخریش؟
: قیمتی نداره.
- من اگه بخوام یکی ازت بخرم چند میدی؟
: بستگی داره.
- به چی؟
:کدومش رو بخوای
- مثلآ اون
:فروشی نیست
- چرا؟
:عتیقست
- مال کی بوده؟
: مجنون
- خب اون
:فروشی نیست
- آخه چرا مگه مال کیه؟
: سواد داری زیرش نوشته که .....
- خب اون چی؟
: اون اصلآ فروشی نیست
- مال کیه؟
: مال خودمه
با خنده پرسیدم
- مال رومئو رو نداری؟
با خشم نگام کرد و با عصبانیت گفت: قلب فرنگی ندارم
- حالا مال منو چند می خری؟
:یه کلام 5هزار تومن
چشام از کاسه زد بیرون،آخه چرا؟
:قلبت خیلی وصله داره
چندتاش هم اصلآ درست نمیشه
آدم معروفی هم که نیستی
- خب نیستم ولی عاشق که هستم
با مسخره پوزخندی زد و گفت:
:عاشق ، یه عاشق زنده اصلآ با عقل جور در نمیاد
این قلبهایی که میبینی همه مال عاشقهایی هست که از عشق حقیقی مردن
پس تو چرا هنوز زنده ای؟
نه قلبت به دردم نمیخوره
دلم رو ازش پس میگیرم و بر میگردم تو راه همش به جمله های آخر پیرمرد فکر میکردم((یه عاشق زنده اصلآ با عقل جور در نمیاد این قلبهایی که میبینی همه مال عاشقهایی هست که از عشق حقیقی مردن پس تو چرا هنوز زنده ای؟))
به خونه که رسیدم یه راست به تختم اومدم و خوابیدم
تو خواب دیدم که دارم با قلبم صحبت می کنم
اون میگفت: چرا می خوای منو بفروشی؟اصلآ تو چرا انقدر احساساتی هستی که من رو انقدر شکننده کردی؟ مگه گناه من چی بوده که مال تو شدم؟ همه رو بهم ترجیح میدی، هیچ وقت به فکر من نبودی. حتی اون پیرمرد هم واسه قلبش ارزش قائل بود و نمی خواست بفروشه.ولی تو...
بعد هم زد زیر گریه
از خواب پریدم عرق کرده بودم و چشمهام پر از اشک بود.دستمو رو قلبم گذاشتم و مدام تکرار میکردم
دوستت دارم دوستت دارم
دیگه هیچ وقت نمی ذارم حتی یه خراش کوچیک روت بیفته
قلبم تند تند میزد سرم رو رو متکا گذاشتم و با تکرار جمله دوستت دارم به خواب رفتم
به خواب آرومی رفتم یه خواب ابدی
* * *
بچه ها شوخی شوخی به گنجشک سنگ می زنند و گنجشک ها جدی جدی می میرند .ادمها شوخی شوخی زخم می زنند و قلبها جدی جدی می شکنند .تو شوخی شوخی لبخند می زنی و دیگران جدی جدی عاشق می شن..............

نغمه درد

در منی و اینهمه زمن جدا

با منی و دیده ات بسوی غیر

بهر من نمانده راه گفتگو

تو نشسته گرم گفتگوی غیر

 

غرق غم دلم بسینه می طپد

با تو بی قرار و بی تو بی قرار

وای از آن دمی که بی خبر زمن

برکشی تو رخت خویش ازین دیار

 

سایه توام بهر کجا روی

سر نهاده ام به زیر پای تو

چون تو در جهان نجسته ام هنوز

تا که بر گزینمش بجای تو

 

شادی و غم منی بحیرتم

خواهم از تو ... در تو آورم پناه

موج وحشیم که بی خبر ز خویش

گشته ام اسیر جذبه های ماه

 

گفتی از تو بگسلم ... دریغ و درد

رشته وفا مگر گسستنی است؟

بگسلم ز خویش و از تو نگسلم

عهد عاشقان مگر شکستنی است؟

 

دیدمت شبی بخواب و سرخوشم

وه ... مگر بخواب ها به بینمت

غنچه نیستی که مست اشتیاق

خیزم وز شاخه ها بچینمت

 

شعله می کشد به ظلمت شبم

آتش کبود دیدگان تو

ره مبند ... بلکه ره برم بشوق.

در سراچه غم نهان تو

عشق من

من همونم که همیشه

غم و غصم بی شماره

اونیکه تنها ترین

حتی سایه ام نداره

این منم که خوبیامو

کسی هرگز نشناخته

اونکه در راه رفاقت

همه هستی شو باخته

هر رفیق راهی با من

دوسه روزی همسفر بود

ادعای هر رفاقت

واسه من چه زودگذربود

هر کی بازمزمه عشق

دو سه روزی عاشقم شد

عشق اون باعث زجر

همه دقایقم شد

اونکه عاشق بود عمری

ز جدا شدن می ترسید

همه هراس وترسش

به دروغش نمی ارزید

چه اثر از این صداقت

چه ثمر از این نجابت

وقتی قد سرسوزن

به وفا نکردیم عادت

وصیت

روزی اگر سراغ من آمد به او بگو

                    من می‌شناختم او را

        نام تو راهمیشه به لب داشت

                                            حتی

                                                در حال احتضار

                            آن دل‌شکسته عاشق بی‌نام و بی‌نشان

                                                                آن مرد بی‌قرار

 

روزی اگر سراغ من آمد به او بگو

    هر روز پای پنجره غمگین نشسته بود

                                وگفتگو نمی‌کرد

                                     جز با درخت سرو

در باغ کوچک همسایه

        شبها به کارگاه خیال خویش

            تصویری از بلندی اندام می کشید

            و در تصورش

                تصویر تو بلندترین سرو باغ را

                                    تحقیر کرده بود

 

روزی اگر سراغ من آمد به او بگو

                            او پاک زیست

                            پاکتر از چشمه ای نور

                                     همچون زلال اشک

                یا چون زلال قطره باران به نوبهار

                        آن کوه استقامت

                        آن کوه استوار

                            وقتی به یاد روی تو می‌بود

                                                    می‌گریست

 

روزی اگر سراغ من آمد به او بگو

                    او آرزوی دیدن رویت را

                        حتی برای لحظه ای از عمر خویش داشت

            اما برای دیدن توچشم خویش را

                آن در سرشگ غوطه ور آن چشم پاک را

                پنداشت

                   آلوده است و لایق دیدار یار نیست

 

روزی اگر سراغ من آمد به او بگو

    آن لحظه ای که دیده برای همیشه بست

                    آن نام خوب بر لب لرزان او نشست

                    شاید روزی اگر

                                    چه ؟

                                        او ؟

                                             نه آه ... نمی آید

 

شعر از: حمید مصدق

رویای شیرین(JJ)

خداحافظ ای ماه دلگیرم

خداحافظ که دور از تو آروم نمیگیرم

تورو به دست خدا سپردم

تنهایی و جدایی تقدیر ما بود

همراه و عاشقانه از هم گذشتیم

افسوس که دنیای ما از هم جدا بود

افسوس که غربت ما بی انتها بود

خداحافظ رویای شیرینم

هنوزم تو نگاه تو فردامو میبینم

دلم گرفته

فرصت نشد پناه بی کسی تو باشم

با بغضی عاشقانه باید ازت جدا شم


خداحافظ، تنهایی تقدیر ما بود

خداحافظ، که این جدایی پایان عشق ما نیست

خداحافظ، خداحافظ، خداحافظ